Saturday, 19 February 2011

زخم گلوله و گاز اشک آور

برخورد با زخم گلوله

· هرگز زخم گلوله را غیر جدی فرض نکنید. ممکن است کشنده ترین زخم‌ها در آغاز بی‌اهمیت به نظر بیایند. محل ورود و خروج زخم، به هیچ وجه نشانه‌ی مسیر گلوله نیست. از ظاهر زخم و محل ورود زخم، نمی توان فهمید که گلوله به کجا رسیده و به چه ارگانی آسیب رسانده‌است. بنابراین، همه‌ی زخم‌های گلوله را در هر حالت جدی بگیرید و هرچه سریع‌تر مصدوم را به بیمارستان برسانید.

· مهم‌ترین کار، در هنگام برخورد با مصدوم ناشی از زخم گلوله، غیر از اصول اولیه احیا و کمک‌ها اولیه که در این مقال نمی‌گنجد، دو مورد است:

o جلوگیری از خون‌ریزی

o رساندن هرچه سریع‌تر مصدوم به بیمارستان

· از آن‌جا که زخم گلوله ممکن است نیاز به جراحی سریع داشته‌باشد، اگر زمان برای رسیدن به دو بیمارستان مساوی است، بیمارستان بزرگ‌تر را انتخاب کنید. در انتخاب بیمارستان، عواملی مانند ترافیک و وجود نیروهای امنیتی در مسیر را در نظر بگیرید. زمان برای نجات جان مصدوم، طلاست.

· برای کنترل خون‌ریزی، اولین و مهم‌ترین کار، فشار مستقیم روی زخم در حال خون‌ریزی است. تقریباً خون‌ریزی وجود ندارد که با فشار مستقیم بند نیاید. یک پارچه‌ی یا حوله‌ی تمیز را روی زخم قرار دهید و با کف دست فشار دهید. اگر خون از حوله نشت کرد، هرگز آن را برندارید. حوله‌ی دیگری به روی آن بگذارید و فشار را ادامه دهید. هرگز سعی نکنید که پارچه‌ها را بردارید تا ببینید که زخم خون‌ریزی می‌کند یا نه. فشارتان را برای چک کردم زخم قطع نکنید. وقتی خون ریزی قطع شد، روی زخم را با فشار ببندید؛ اما دقت کنید که دور اندام را نبندید تا خون رسانی به انتهای اندام مختل نشود. قبل از بستن زخم، فشار روی خون‌ریزی را حداقل ده دقیقه‌ی مداوم ادامه دهید و مگر برای افزودن حوله و پارچه‌ی تمیز، دستتان را برندارید.

· بار دیگر، تأکید می‌کنیم؛ مهم‌ترین کار، فشار مستقیم روی زخم است. هرچه درباره‌ی اهمیت این کار توضیح دهیم، کم گفته‌ایم. آن‌قدر فشار دهید تا خون‌ریزی بند بیاید. این کار حتی در بعضی موارد، مانند زخم‌های ران، می‌تواند از خون‌ریزی داخلی جلوگیری کند؛ در حالی که در ظاهر، خون‌ریزی به نظر جدی نمی‌رسد.

· اگر مصدوم به هوش است، اجازه بدهید در وضعیتی که خودش راحت‌تر است قرار بگیرد.

· اگر زخم در گردن و صورت است، خون‌ریزی ممکن است شدیدتر باشد. در این منطقه‌ها، بیشتر تلاش کنید که فشارتان مستقیم روی زخم باشد؛ چرا که فشار به یک ناحیه‌ی گسترده روی گردن، می‌تواند در خون رسانی به سر اختلال ایجاد کند. در این زخم‌ها، تلاش کنید مصدوم را در حالت نشسته نگه‌دارید. اگرچه معمولاً تلاش می‌شود گردن بی‌حرکت نگه‌داشته شود، شواهد نشان می دهد که حرکت دادن گردن آسیب در زخم گلوله آسیب را افزایش نمی‌دهد. بنابراین اولویت با توقف خون‌ریزی و رساندن هرچه سریع‌تر مصدوم به بیمارستان است.

· در زخم‌های سینه و پشت، خطر آسیب به اعضای حیاتی وجود دارد. در بعضی مواقع مانند مورد شهید سی خرداد، ندا آقا سلطان، با برخورد گلوله به آئورت و خون‌ریزی شدید داخلی و خارجی، هیچ اقدامی از کسی ساخته‌نیست؛ ولی در بیشتر موارد، می‌توان با اقدامات ساده و انتقال سریع مصدوم به بیمارستان، جان او را نجات داد. اگر زخمی روی سینه وجود دارد که هوا با تنفس از آن به درون مکیده و با بازدم بیرون می‌آید، سعی کنید با پوششی پلاستیکی که مانع عبور هوا شود، آن را بپوشانید. اما دقت کنید که اگر هوا بتواند به داخل قفسه سینه برود و نتواند بیرون بیاید و به اصطلاح در سینه به دام بیفتد، خطرناک‌ترین عارضه‌ی زخم‌های قفسه‌ی سینه را به دست خودتان ایجاد کرده اید. در این صورت، فشار هوا می‌تواند منجر به ایست قلب شود. بنابراین اگر پوشاندن زخم منجر به تنگی نفس مصدوم شد، به سرعت پوشش را بردارید یا از آغاز، یک طرف آن را باز بگذارید.

· به مصدوم اجازه ندهید زخم را ببیند. رویش را به سمت دیگر بگردانید و با او صحبت کنید. تنها اثر دیدن زخم، بدتر شدن حال مصدوم است.

· بند آوردن خون‌ریزی زخم‌های شکم، مشکل تر و خطر آسیب اندام‌های حیاتی داخلی بیشتر است. در این موارد، بیشتر اهمیت دارد که مصدوم را هرچه سریع‌تر به بیمارستان برسانید.

· در زخم‌های اندام‌ها، دست و پا، اگر با وجود بیش از بیست دقیقه فشار مستقیم و مداوم، خون‌ریزی هم‌چنان ادامه دارد، راه دیگر متوقف کردن خون‌ریزی، بستن یک باند محکم، به دور اندام، کمی بالاتر از محل خون‌ریزی است. این کار شمشیر دولبه است؛ چرا که ممکن است منجر به نرسیدن خون به اندام و قطع آن شود. بنابراین حتی‌الامکان از این کار پرهیز کنید و خون‌ریزی را با ادامه‌ی فشار مستقیم بند بیاورید. اگر ناچار شدید، تنها برای مدت کوتاهی این باند را ببندید. در این صورت ناچار شدن به استفاده، یک باند عرض انتخاب کنید و آن را روی مفصل نبندید؛ چرا که مؤثر نخواهد بود.

· اگر زخم روی دست و پاست و خون‌ریزی شدید است یا علائم بی‌حالی در مصدوم وجود دارد، مصدوم را بخوابانید و پاهایش را بالاتر از سطح بدون قرار دهید. اما اگر زخم در بدن یا سر است، در هیچ حالتی، هرگز پاها را بالا نیاورید.

· هرگز به مصدوم آب یا خوردنی ندهید.

گاز اشک‌آور و گاز فلفل

· گاز اشک‌آور و فلفل شایع‌ترین وسیله‌ی مورد استفاده توسط نیروهای ضد شورش است. این گازها هم چشم و هم پوست را می سوزاند و بیش از اثر جسمی، با ایجاد اضطراب، عصبانیت، گیج کردن، سوزش صورت، چشم و بینی، تاری دید، آب‌ریزش بینی و ایجاد اشک، اثر روانی دارد و تمرکز و قدرت تجمع افراد را به هم می‌زند. بدین ترتیب تجمع راحت‌تر به هم خورده و نیز افراد راحت‌تر در معرض دست‌گیری قرار می‌گیرند. این گازها به ندرت اثر دائمی و یا خطرناک دارند؛ در نتیجه قبل از هرچیز، خون‌سردی خود را از دست ندهید و اجازه ندهید که مزدوران با استفاده از سرگشتگی شما، کسی را دستگیر کنند. نجات یک نفر از دست‌گیری، ممکن است نجات جان او باشد.

· صدای شلیک گاز اشک‌آور را با صدای شلیک گلوله اشتباه نکنید و وحشت نکنید. این دو صدا بسیار شبیه به همند.

· هرگز پوکه‌ی گاز اشک آور یا لمس نکنید و سعی نکنید آن را بردارید و به جای دیگری بیندازید. پوکه داغ است و ممکن است منفجر شود. اگر امکانش را دارید، آن را با ضربه پا از محوطه دور کنید. اما بهترین کار، دور شدن از اطراف پوکه است.

· برای جلوگیری از اثر گاز اشک‌آور، می‌توانید یک دستمال را در آب لیمو یا سرکه خیس کرده، آن را در یک کسیه پلاستیکی در جیب خود داشته‌باشید. وقتی در معرض گاز اشک‌آور قرار گرفتید، از درون آن تنفس کنید. اسید موجود در آن، اثر گاز را برطرف کرده، مانع از سوزش مجاری تنفسی شما می‌شود.

· مهم‌ترین درمان این گازها برخلاف تصور رایج، شست‌وشو با آب فراوان است. اگر در خانه‌های اطراف به شلنگ آب شهری دست‌رسی دارید، صورت و چشم‌های مصدوم را با آب فراوان برای چند دقیقه بشویید. هیچ چیز به این اندازه تسکین دهنده‌ی آسیب ناشی از این گازها نیست.

· در بعضی موارد، به ویژ درصورتی که مصدوم سابقه ی آسم داشته‌باشد، ممکن است این گازها منجر به تنگی نفس شود. در این صورت، درمان مانند درمان آسم است. اگر مصدوم اسپری آسم به هم‌راه دارد، از آن استفاده کنید و یا آن را از داروخانه‌های اطراف تهیه کنید. درمان دیگر، همانند آسم، تنفس از کپسول اکسیژن است. در صورتی که تنگی نفس بروز کند، بهتر است بیمار را به بیمارستان یا درمانگاه برسانید.

· اگر لنز تماسی دارید، بهتر است در تجمع‌هایی که احتمال برخورد با گاز اشک‌آور وجود دارد، از آن استفاده نکنید. این لنزها و هرچیز دیگری که مانع شستن صورت شما با آب فراوان شود، بهبود را به تأخیر می‌اندازد.

در پایان، یادتان باشد که ما بی شماریم و دیکتاتور رفتنی است!

Thursday, 10 February 2011

اهمیت راه پیمایی روز بیست و پنج بهمن، از بیست و پنج خرداد هم بیشتره. بیست و پنج بهمن، نشانه زنده بودن ماست؛ و می تونه آغاز گردونه ای باشه که دولت کودتا رو برای همیشه با خودش به ته دره ببره.
مهمترین کاری که در چند روز باقی مونده تا روز بیست و پنج بهمن باید انجام بدیم اطلاع رسانیه. نوشتن روی دیوار، اسکناس، کاغذ در مکانهای عمومی و حتی انداختنش در خونه ها، تلفن و اس ام اس راه های ارتباطیه که یه لحظه هم نباید ازش غافل شیم..
مروز من به حدود صد و پنجاه شماره موبایل زنگ زدم. کاملا تصادفی. شماره یکی از دوستانتون رو انتخاب کنین،از اون شماره یکی یکی برین بالا و زنگ بزنین. میتونه موبایل یا شماره ثابت باشه. برای ایمنی، یا از تلفن عمومی در محلی خلوت استفاده کنین. یا میتونین از سیم کارتهای اعتباری که اسمشون ثبت نشده استفاده کنین و بعد دورش بندازین. از خارج از کشور هم میتونین از اسکایپ یا سایر تلفنهای اینترنتی تماس بگیرین..
از کسایی که من زنگ زدم، بیشترشون خبر داشتن. بعضی ها خبر نداشتن و استقبال کردن. یکی دو نفر هم قطع کردن.
فقط بگین: سلام، من شماره شما رو تصادفی گرفتم تا برای خبر راهپیمایی بیست و پنج بهمن رو بهتون بدم. موسوی و کروبی برای اعتراض به دیکتاتوری از مردم دعوت کردن که دوشنبه، بیست و پنج بهمن، ساعت سه، از میدون امام حسین تا انقلاب تهران راهپیمایی کنن. لطفا شما هم به دیگران خبر بدین
از کسایی که من زنگ زدم، بعضیاشون گفتن که اس ام اس یا تلفن دریافت کردن برای راهپیمایی. یکی دو نفر عذرخواهی کردن که تهران نیستن! یه خانمی کلی معذرت خواست که دو تا بچه داره و نمیتونه بیاد. بقیه، یعنی اکثریت، بسیار استقبال کردن و گفتن حتما میان. حتی پیرمردی بود که کلی تشکر کرد و جوونای سبز رو دعا کرد!
مطمئن باشین خودتون هم با این کار کلی انرژی میگیرین! شروع کنین!.

Tuesday, 8 June 2010

درخواست


صاحب این عکس، دختریه به نام مریم (احتمالا با فامیلی معتمد) که در حدود سالهای 1361 تا 1364 در خانواده ای پیوسته به مجاهدین خلق در خارج از کشور به دنیا اومده. مادرش در سال شصت هفت در عملیات مرصاد کشته شده. از اون به بعد خانواده مادرش هیچ خبری از این دختر ندارند و این تنها تصویریه که ازش موجوده که در حدود سال 66 گرفته شده. اگه کسی از این دختر خبر داره یا میدونه کجاست و چه جوری میشه باهاش تماس گرفت، خواهش میکنم به ایمیل همین وبلاگ (azadiforiranforever@ gmail.com) اطلاع بده.

Tuesday, 9 March 2010

سوراخ دعا

مدتی است که در میان خواندن این انبوه نوشته‌ها درباره‌ی جنبش سبز، موضوعی آزارم می‌دهد. از بعضی نوشته‌ها تعجب می‌کنم و متحیر می‌شوم وقتی می‌بینم بر پایه‌ی چه فرض‌هایی، چه نتایجی گرفته‌می‌شود. نوشته‌ی اخیر مسیح علی‌نژاد، شاید به این علت که معمولاً قضاوت‌هایش را قبول دارم، بهانه‌ای شد که در این باره بنویسم.

خانم علی‌نژاد نوشته‌است: «از سید محمد خاتمی و کروبی در آن زمان اگر حمایتی به اصلاح طلبان متحصن مجلس ششم نرسید شاید به همین دلیل بود که جامعه هنوز به اصلاح طلبان اعتماد نداشت و با انگ تکراری اینکه اصلاح طلبان برای ماندن در قدرت و برای تایید صلاحیت خودشان تحصن کرده اند، آنها را تنها گذاشتند. در حالی که در تمام جای دنیا احزاب و گروهها برای ماندن در قدرت با شیوه های مشابه اقدام می کنند و جامعه نیز به آنها اعتماد نمی کند. اما در جامعه ایرانی این نقد به خودمان هم وارد است که مشارکت سیاسی را تنها به معنی انداختن یک رای در صندوق تلقی می کنیم . بعد از آن اگر بیش از سی زن فعال سیاسی همزمان دستگیر و بیش از دهها روزنامه همزمان تعطیل و بیش از هشتاد نماینده همزمان رد صلاحیت شوند مردم تنها منتظر یک حرکت اعتراضی از رهبران شان می نشینند و در خوش بینانه ترین شکل نیز بخش های دیگر جامعه، همین اعتراض رهبران را نیز به معنی سهم خواهی تعبیر می کنند.»

و ادامه می‌دهد: «اگر چه این روزها خیلی ها آرزو می کنند که کاش به جای سید محمد خاتمی در طی هشت سال دوران اصلاحات، میرحسن موسوی رییس جمهور بود تا تمامیت خواهان و اقتدارگرایان را سرجایشان می نشاند اما به این پرسش ساده هنوز کسی جواب نداده است که اگر در آستانه رد صلاحیت هشتاد نماینده، و همان تحصن دیر هنگام اکثریت مجلس و همراهی بخش هایی از جنبش دانشجویی داخلی با این تحصن، مردم و شهروندان معمولی نیز همپای نمایندگان متحصن به میدان اعتراض می آمدند آیا خاتمی امکان سکوت داشت؟ آیا حضورمردم کروبی را ناگزیر به همراهی بیشتر با متحصنین نمی ساخت؟ ایا میرحسین موسوی که در همان زمان برای کودتای پارلمانی هم بیانیه داده بود، حضور و همراهی مردم را می دید باز هم ساکت می نشست؟ ایا وزارت کشور اصلاحات وقتی همراهی مردم را با اصلاح طلبان معترض می دید در مواجهه با نامه رهبری تسلیم به برگزاری انتخاباتی می شد که از مجلس بر آمده از انتخابات نه تنها صدای اعتراضی به گوش نمی رسد بلکه کهریزک و بازجویی و شکنجه نیز در همین مجلس مورد حمایت قرار می گیرد؟»

و من می‌خوانم و متحیر می‌شوم که مگر من چیز دیگری دیده‌ام یا آن‌جا نبوده‌ام؟! مردم باید به صحنه می‌آمدند؟ کی، چه کسی از مردم خواست که به صحنه بیایند و آن‌ها نیامدند؟ نخست، با کدام سازمان‌دهی؟ اصلاح‌طلبان بعد از سال 76، کوچک‌ترین برنامه‌ریزی و طراحی برای سازمان‌دهی رأی‌دهندگان به خاتمی در قابل شاخه‌های مختلف صنفی، فرهنگی و سیاسی نکردند تا اگر لازم باشد، آوردن این افراد به میدان و ایجاد فشار ممکن باشد. به جای آن، همه‌چیز را روی مطبوعات متمرکز کردند که البته مردم به بهترین وجه پاسخ دادند. با وجود نبود سازمان‌دهی، تا وقتی که مطبوعات بود، تمام همه‌پرسی‌ها به نفع اصلاح‌طلبان تمام می‌شد. مجلس ششم و ترکیب آن، تنها و تنها نتیجه‌ی مطبوعات بود. جالب آن که طرف مقابل به خوبی این موضع را فهمید و در بهار 79، کمی پیش از افتتاح مجلس ششم، ریشه‌ی مطبوعات را به تمامی زد. خوب؛ دوستان اصلاح‌طلب که وارد مجلس شدند، برای برقراری ارتباط قطع شده چه کردند؟

بحث آمدن مردم و جنبش دانش‌جویی به میدان اعتراض هم حرف جالبی است. در تیرماه هفتاد و هشت، دانش‌جویان به توقیف سلام اعتراض کردند. (یعنی به خیابان آمدند!) بعدش وحشیانه کتک خوردند. بعدش هم امتحانات را لغو کردند و تحصن کردند. خوب؛ نتیجه چه شد؟! آقای خاتمی سکوت نکرد؟! آقای کروبی کاری کرد؟ وزارت کشور و ارشاد و ... دولت خاتمی از آن همه فشار قدرتمند دانش‌جویی در آن چند روز، چه استفاده‌ای کردند؟ دانش‌جوهایی که در سه روز اول راه‌پیمایی‌هایشان با آن همه خشم، خون از دماغ کسی نیامد؟ با آن همه ماجرا، نام خاتمی نام اول و آخرشان بود. خوب؟ کجا بود استفاده از این نیرو؟ بعد از آن انتظار داشتید دانش‌جویان چه کنند؟ وزارت کشور اصلاحات در این زمان چه کرد که در زمان مجلس هفتم منتظر بود که در نتیجه آن در برابر برگزاری انتخابات مقاومت کند؟!

آن‌چه من به یاد دارم، به عنوان دانش‌جویی که آن سال‌ها را زندگی کرده، این بود که تا روزنامه‌ها بودند، همه چیز بود. با تعطیلی آن‌ها، دوستان اصلاح‌طلب هیچ ارتباطی با مردم برقرار نکردند. هیچ تلاشی هم نکردند. اولین انتخابات بعد از تعطیلی روزنامه‌ها، انتخابات شوراها بود که شاید آزادترین انتخابات بعد از سال 60 بوده‌باشد. در آن روز من در میدان راه‌آهن به دنبال حوزه‌ی رأی می‌گشتم و هیچ‌کس نمی‌دانست امروز روز رأی‌گیری است! باید از آقایان مجلس ششم پرسید که چه کردند و اگر کردند به که گفتند که انتظار داشتند در پایان روزهای مجلس ششم مردم خود به خود (!) اعتراض کنند و تحصنشان را به حساب بیرون شدنشان از قدرت نگذارند؟!

از طرف دیگر، انتقاد دیگری هم به نوشته‌ی مسیح وارد است. به نظر می‌رسد مسیح این نوشته را خطاب به خارج‌نشینان نوشته است تا از حملاتشان به اصلاح‌طلبان انتقاد کند. این هم از جنبه‌ی دیگری گم کردن سوراخ دعاست. آیا در قضیه تحصن مجلسیان، مردم به خیابان نیامدند چون خارج‌نشینان به اصلاح‌طلبان حمله می‌کردند؟! پس چه‌طور وقتی همین آدم‌ها در سال 76 انتخابات را تحریم می‌کردند – و بعضیهایشان هم در همین انتخابات اخیر- مردم آمدند؟! به نظر من این نوشته تأثیر خارج‌نشینان را بیش از از حد ارزیابی می‌کند. کی این عزیزان حرکتی ایجاد کرده‌اند که حالا بیایند و باعث تفرقه شوند؟! اصلاً این اخبار به چند درصد مردمی که در ایران زندگی می‌کنند می‌رسد که اهمیتی داشته باشد؟ نفس انتقاد از خارج‌نشینان و تفرقه‌اندازی‌شان، به نظر من تأثیر گرفتن از همین فضای خارج از کشور است. اگر پاسخی به سخن‌رانی موسوی خوئینی داده نشد، به این دلیل بود که اولاً اصلاً به گوش کسی نرسید و ثانیاً عمل‌کرد اصلاح‌طلبان راه هر اعتمادی را بسته بود. وصل کردن این موضوع به مواضع خارج‌نشینان فقط بزرگ‌نمایی نقش آنان و نادیده‌گرفتن دو دلیل اصلی-که هر دو ناشی از خود مجلس ششم و دولت خاتمی بود- است و بس.

گم کردن و نشناختن مخاطب، نتیجه‌ی قطعی‌اش اشتباه رفتن راه است. آوردن دلایلی است که دلیل واقعی نیستند و پیدا کردن راه حل‌هایی است که هیچ تأثیری بر هیچ جا ندارند. من فکر می‌کنم برخلاف دیکتاتوری، که خیلی خوب مخاطبانش را شناخته، دلایل رفتارها را بررسی کرده و می‌شناسد و بر اساس داده‌ها و دلایل درست، راه حل‌هایی مؤثر نیز می‌دهد و اجرا می‌کند (از سال 76 تا به حال)، طرف مقابل، از اصلاح‌طلبان محافظه‌کار گرفته تا اپوزوسیون‌های تندرو، همه بیش و کم در توهم و بر اساس فرضیه‌هایی کاملاً دور از واقعیت برنامه‌ریزی و عمل کرده‌اند و می‌کنند. و درد ما همین جاست.

در این باره، مخصوصاً دو پاراگراف آخر، بسیار بیشتر باید نوشت. دلایل مختلفی برای این نظر می‌توان آورد و در نهایت، تنها راه حل هم با دانستن و بحث این شرایط ممکن است. برای این‌که مطلب طولانی نشود، باقی نوشته را می‌گذارم برای فرصت دیگر. منتظر نظرات دوستان هستم.

Friday, 12 February 2010

خاطرات بیست و دوی بهمن!

آخه چرا غم‌باد گرفتین آخه. من خودم نهایت ِ آدم بی‌روحیه و زود-‌دپرس و اینا هستم. اما الان به‌صورت نسبی از بیس ودوی بهمنی که به‌جا اوردیم راضیم و سرحالم درکل. چون ما که می‌دونستیم که بنا نبود امروز معجزه‌ای بشه که. ما که می‌دونستیم امروزم کتک‌می‌خوریم و بساط تعقیب و گریز برپاست. می‌دونستیم که با جماعت ساندیس‌خور شاخ‌به‌شاخ می‌شیم و ممکنه حرصمون در بیاد از دستشون. گور بابای سازگارا و فلانی و بهمانی که حرف از "آکسیون نهایی" و "تسخیر صداوسیما" و "پیوستن سپاه به جنبش" و تخیلاتی ازین دست می‌زدند. ما که تو بطن و کمرکش ماجراییم و توقعاتمون واقع‌گرایانه‌تره که نباس افسردگی بگیریم که.
ما ساعت ده آزادی سمت شریف بودیم. آدمای دور و بر ساندیس می‌مکیدند و هرهر-کرکر می کردند و پوستر فلانی رو هوا کرده‌بودند و سرود انقلابی پخش می‌شد و جو شور و نشاط بود کلا. بعله منم عقده‌ای شده‌بودم و حرص می‌خوردم و تو دلم فحش می‌دادم و بی‌تابی می‌کردم که بریم صادقیه. همراهانم یه مقدار خوش‌بین‌تر از من بودند و هنوز در رویای اسب‌تراوا و توهم تسخیر آزادی غوطه‌ور بودند. ولی دیدند من دارم عقده‌ای بازی در میارم و فشار رومه، اینه که برگشتیم رفتیم تا با مترو بریم صادقیه.
یعنی داستان غم‌ناک ما همین‌جا به پایان رسید. از ده‌ونیم تا نزدیکای دوازده صادقیه بودیم –حوالی مترو و جناح و اینا- و دست راستمو بالا می‌برم و قسم می‌خورم که به دفعات تو دسته‌های چند هزار نفری سبز افتادیم. ازین دسته واقعنی‌های درست و حسابی که بادکنک و بند و بساط سبز ازشون آویزوونه و یه طاقه‌ی چند متری پارچه سبز هم رو سرشونه. البته که به رسم تمام تجمعات اخیر حداکثر یه‌ربع تو آرامش می رفتیم و سریع حمله می‌شد و پراکنده می‌شدیم. تو آخرین حمله هم موتوریا ریختند و خوب برای اولین بار تو این ماه‌ها، ما جزو اون آدمایی بودیم که موفق به فرار نمی‌شند و گیر گاردیا میفتند. همیشه فکر می کردم آدم می‌باس خیلی کند و سنگین و راکد و بی‌خلاقیت و خنگ باشه که نتونه تو خیابونی پر از ماشین و خونه و فرعی قایم شه و صاف بیوفه زیر دست گاردیا. که خوب امروز دقیقا همین ماجرا برای ما پیش اومد. یعنی یه موتوریه با دو سرنشین جلو پامون ترمز زد و برای بار دوم دست راستمو بالا می‌برم و قسم می خورم که قمه کشید برامون از زیر کاپشنش. من گفتم خوب دیگه، اینم از پایان ماجرای ما. کی‌فکرشون می‌کرد یه ظهر پنجشنبه‌ی زمستونی قمه تا دسته فرو بره تو شیکممون و کف خیابون جون بدیم.
به‌هرحال اونی که قمه دستش بود تا آخر موضع نمایشیشو حفظ کرد و فقط یه‌جور تهدید آمیزی واستاده‌بود جلومون که در نریم و رام و مودب باتوم و گاز بخوریم از رفیقش. که یکی از همراهای ما سپر بلامون شد و عمده‌ی کتک رو به تنهایی خورد و زخم‌وزیلی شد.
بعدشم که زدندمون سوار موتور شدند و گاز دادند رفتند جلوتر. حالا دور و برمون پر از همین گاردیاست و ما محاصره‌شده و بدبخت و کتک‌خورده موندیم وسط خیابون نمی‌دونیم چی‌کار کنیم و می‌ترسیدیم تکون بخوریم.
می‌دونم ازم متنفر می‌شید اما من یه عکس آقا برای مبادا تو شلوارم جاساز کرده‌بودم که درش اوردم گرفتم رو قلبم. حالا عکسه هم مچاله‌بود و از روی عینک تا نوک دماغ آقا هم توی عکس جر خورده‌بود. خوب خیلی هم حرکت مضحک و احمقانه‌ای بود و کاملا تابلو بود که قرآن سرنیزه کردیم. مخصوصا که من از هولم یادم رفته بود پارچه سبزی که دور دهنم بسته‌بودم رو باز‌کنم و رفقامم از لحاظ فیزیکی دوتا اختشاش‌گر تیپیکال بودند. اما خوب تو اون لحظات واقعا کاری از دستمون بر نمیومد و من چنگ‌زده بودم به تخمی‌ترین ایده‌ی ممکن. بیشتر می‌ترسیدم بگیرند ببرندمون. بعد نمی‌دونم چه وحشت و غربتی تو چشامون بود که یکی ازین موتوری وحشیا که چهار قدم اون‌طرف‌تر واستاده‌‌بود و کتک‌خوردنمونو دیده‌بود اومد کنارمون و آقاهه که ترک موتور نشسته بود با یه لحن دل‌سوزانه‌ای درومد که "عزیزانم چرا این‌جا واستادین هنوز". به جون بابام به ما گفت "عزیزانم". آخه من چجوری توصیف کنم حالمو تو اون لحظه. نیست هیچ‌وخ ازینا محبت و صفا و صمیمیت ندیده‌بودم، اینه که یهو درهم شکستم. احساس امنیت و آرامش و آسایش کردم اصلا. عکسه رو گرفتم پائین و گفتم که می‌ترسیم. گفت بیایید ازین بغل برید سمت مترو کاریتون نداریم. بعد من اون‌قدری احساساتی و منقلب شدم که قبل از رفتن خیلی خفیف و نرم دست‌زدم رو شونه‌ی همین آقاهه که ترک موتور بود و گفتم خواهش می‌کنم ازتون نزنید کسیو. اونم یه‌جور پیامبرانه و مقدسی سرتکون داد و گفت "نمی‌زنیم". بعد رو کرد به یکی از همراهامون و درومد که "آقا پارچه سبزاتونو بندازید و سریع‌ برید فقط".
حالا این‌که توی مترو واگن با تقریب بالایی دست خودمون بود و بین راه به صورت دوصدایی با واگن‌های مجاور یار دبستانی و محمودخائن می‌خوندیم و خوشمون بود به کنار، تو ایستگاه‌ها در که باز می‌شد ملت سرخوش مسخره‌بازی درمیوردند و می‌گفتند غریبه راه نمی‌دیم و خودیا بیاند سوار شدند و بساطی بود خلاصه.
کلا می‌خوام بگم امروز برام جزو پراسترس‌ترین تجمعات این چند ماه بود. بابت اون قمهه هم یه سکته‌ی خفیفی زدم به‌نظرم. چون کلا من فوبیای چاقو و جر خوردن و اینا دارم و قمه تو نظرم عالی‌ترین و وحشت‌ترین و خفن‌ترین نوع سلاحه. یعنی درجه‌ی خوفی که از قمه دارم به مراتب بیشتر از تفنگ و سلاح گرمه. اما درکل حالم خوشه و راضیم. به‌خدا.

Thursday, 11 February 2010

ما بیشماریم!

دوستان

هر لینکی مبنی بر این که کار تموم شد، شکست خوردیم، تقصیر فلانیه و ... که نا امیدی رو تبلیغ کنه انحرافی و از روی قصده. خامنه‌ای امروز عصر بیانیه داد و حالا سریازانش افتادن به تبلیغ کردن که این قضیه رو چا بندازن و ناامیدمون کنن.

1-با این همه اقدامات امنیتی که این همه جلوگیری از دور هم جمع شدن مردم بسیار طبیعیه که فقط شعارها و تجمعهای پراکنده در گوشه کنار ممکن باشه.

2-شهرستانها امروز بهترین روزشون بوده ... که نشونه گسترش جنبش سبزه.

3-تمام هدف اینا اینه که بگن بیشتر بودن و پیروز شدن! من تعجب می کنم که چه طور بعضی از دوستان تو این دام میفتن؟

4-در هفته گذشته 500 نفرو دستگیر کردن که هیچ سازماندهی نباشه. هزاران نفر از دوستان شما در بدترین شرایط در زندانن. از ترسشون اینترنتو قطع کردن!! اگه مساله ای نبود، این همه دردسر برای چی؟!

دوستان! در مقایل حکومتی این قدر وحشی، این قدر مسلح، این قدر فاسد، تنها و تنها سلاح ما که شکست ناپذیرمون میکنه امیده. با اطمینان از این که حق با ماست! حکومت در مقابل این سلاح هیچی نداره و الان فقط داره تلاش میکنه این سلاحو ازمون بگیره!

امروز، با این همه وحشی گری، که حتی خودشون رو هم میزدن (از قول شاهدان عینی در فاصله آزادی تا آریاشهر، اشرفی اصفهانی، خیابون پیامبر، امیر آباد) با این همه تمهیدات، این همه مراقبت، این همه دستگیر کردن، و یا تبلیغاتی که این مدت شده که میدونیم چه به سر دستگیر شده ها میاد، سبزها بسیار زیاد بودن ... ما پیروز شدیم.

به سربازان دروغ و بی شرمی اجازه ندین بهمون نفوذ کنن!