مدتی است که در میان خواندن این انبوه نوشتهها دربارهی جنبش سبز، موضوعی آزارم میدهد. از بعضی نوشتهها تعجب میکنم و متحیر میشوم وقتی میبینم بر پایهی چه فرضهایی، چه نتایجی گرفتهمیشود. نوشتهی اخیر مسیح علینژاد، شاید به این علت که معمولاً قضاوتهایش را قبول دارم، بهانهای شد که در این باره بنویسم.
خانم علینژاد نوشتهاست: «از سید محمد خاتمی و کروبی در آن زمان اگر حمایتی به اصلاح طلبان متحصن مجلس ششم نرسید شاید به همین دلیل بود که جامعه هنوز به اصلاح طلبان اعتماد نداشت و با انگ تکراری اینکه اصلاح طلبان برای ماندن در قدرت و برای تایید صلاحیت خودشان تحصن کرده اند، آنها را تنها گذاشتند. در حالی که در تمام جای دنیا احزاب و گروهها برای ماندن در قدرت با شیوه های مشابه اقدام می کنند و جامعه نیز به آنها اعتماد نمی کند. اما در جامعه ایرانی این نقد به خودمان هم وارد است که مشارکت سیاسی را تنها به معنی انداختن یک رای در صندوق تلقی می کنیم . بعد از آن اگر بیش از سی زن فعال سیاسی همزمان دستگیر و بیش از دهها روزنامه همزمان تعطیل و بیش از هشتاد نماینده همزمان رد صلاحیت شوند مردم تنها منتظر یک حرکت اعتراضی از رهبران شان می نشینند و در خوش بینانه ترین شکل نیز بخش های دیگر جامعه، همین اعتراض رهبران را نیز به معنی سهم خواهی تعبیر می کنند.»
و ادامه میدهد: «اگر چه این روزها خیلی ها آرزو می کنند که کاش به جای سید محمد خاتمی در طی هشت سال دوران اصلاحات، میرحسن موسوی رییس جمهور بود تا تمامیت خواهان و اقتدارگرایان را سرجایشان می نشاند اما به این پرسش ساده هنوز کسی جواب نداده است که اگر در آستانه رد صلاحیت هشتاد نماینده، و همان تحصن دیر هنگام اکثریت مجلس و همراهی بخش هایی از جنبش دانشجویی داخلی با این تحصن، مردم و شهروندان معمولی نیز همپای نمایندگان متحصن به میدان اعتراض می آمدند آیا خاتمی امکان سکوت داشت؟ آیا حضورمردم کروبی را ناگزیر به همراهی بیشتر با متحصنین نمی ساخت؟ ایا میرحسین موسوی که در همان زمان برای کودتای پارلمانی هم بیانیه داده بود، حضور و همراهی مردم را می دید باز هم ساکت می نشست؟ ایا وزارت کشور اصلاحات وقتی همراهی مردم را با اصلاح طلبان معترض می دید در مواجهه با نامه رهبری تسلیم به برگزاری انتخاباتی می شد که از مجلس بر آمده از انتخابات نه تنها صدای اعتراضی به گوش نمی رسد بلکه کهریزک و بازجویی و شکنجه نیز در همین مجلس مورد حمایت قرار می گیرد؟»
و من میخوانم و متحیر میشوم که مگر من چیز دیگری دیدهام یا آنجا نبودهام؟! مردم باید به صحنه میآمدند؟ کی، چه کسی از مردم خواست که به صحنه بیایند و آنها نیامدند؟ نخست، با کدام سازماندهی؟ اصلاحطلبان بعد از سال 76، کوچکترین برنامهریزی و طراحی برای سازماندهی رأیدهندگان به خاتمی در قابل شاخههای مختلف صنفی، فرهنگی و سیاسی نکردند تا اگر لازم باشد، آوردن این افراد به میدان و ایجاد فشار ممکن باشد. به جای آن، همهچیز را روی مطبوعات متمرکز کردند که البته مردم به بهترین وجه پاسخ دادند. با وجود نبود سازماندهی، تا وقتی که مطبوعات بود، تمام همهپرسیها به نفع اصلاحطلبان تمام میشد. مجلس ششم و ترکیب آن، تنها و تنها نتیجهی مطبوعات بود. جالب آن که طرف مقابل به خوبی این موضع را فهمید و در بهار 79، کمی پیش از افتتاح مجلس ششم، ریشهی مطبوعات را به تمامی زد. خوب؛ دوستان اصلاحطلب که وارد مجلس شدند، برای برقراری ارتباط قطع شده چه کردند؟
بحث آمدن مردم و جنبش دانشجویی به میدان اعتراض هم حرف جالبی است. در تیرماه هفتاد و هشت، دانشجویان به توقیف سلام اعتراض کردند. (یعنی به خیابان آمدند!) بعدش وحشیانه کتک خوردند. بعدش هم امتحانات را لغو کردند و تحصن کردند. خوب؛ نتیجه چه شد؟! آقای خاتمی سکوت نکرد؟! آقای کروبی کاری کرد؟ وزارت کشور و ارشاد و ... دولت خاتمی از آن همه فشار قدرتمند دانشجویی در آن چند روز، چه استفادهای کردند؟ دانشجوهایی که در سه روز اول راهپیماییهایشان با آن همه خشم، خون از دماغ کسی نیامد؟ با آن همه ماجرا، نام خاتمی نام اول و آخرشان بود. خوب؟ کجا بود استفاده از این نیرو؟ بعد از آن انتظار داشتید دانشجویان چه کنند؟ وزارت کشور اصلاحات در این زمان چه کرد که در زمان مجلس هفتم منتظر بود که در نتیجه آن در برابر برگزاری انتخابات مقاومت کند؟!
آنچه من به یاد دارم، به عنوان دانشجویی که آن سالها را زندگی کرده، این بود که تا روزنامهها بودند، همه چیز بود. با تعطیلی آنها، دوستان اصلاحطلب هیچ ارتباطی با مردم برقرار نکردند. هیچ تلاشی هم نکردند. اولین انتخابات بعد از تعطیلی روزنامهها، انتخابات شوراها بود که شاید آزادترین انتخابات بعد از سال 60 بودهباشد. در آن روز من در میدان راهآهن به دنبال حوزهی رأی میگشتم و هیچکس نمیدانست امروز روز رأیگیری است! باید از آقایان مجلس ششم پرسید که چه کردند و اگر کردند به که گفتند که انتظار داشتند در پایان روزهای مجلس ششم مردم خود به خود (!) اعتراض کنند و تحصنشان را به حساب بیرون شدنشان از قدرت نگذارند؟!
از طرف دیگر، انتقاد دیگری هم به نوشتهی مسیح وارد است. به نظر میرسد مسیح این نوشته را خطاب به خارجنشینان نوشته است تا از حملاتشان به اصلاحطلبان انتقاد کند. این هم از جنبهی دیگری گم کردن سوراخ دعاست. آیا در قضیه تحصن مجلسیان، مردم به خیابان نیامدند چون خارجنشینان به اصلاحطلبان حمله میکردند؟! پس چهطور وقتی همین آدمها در سال 76 انتخابات را تحریم میکردند – و بعضیهایشان هم در همین انتخابات اخیر- مردم آمدند؟! به نظر من این نوشته تأثیر خارجنشینان را بیش از از حد ارزیابی میکند. کی این عزیزان حرکتی ایجاد کردهاند که حالا بیایند و باعث تفرقه شوند؟! اصلاً این اخبار به چند درصد مردمی که در ایران زندگی میکنند میرسد که اهمیتی داشته باشد؟ نفس انتقاد از خارجنشینان و تفرقهاندازیشان، به نظر من تأثیر گرفتن از همین فضای خارج از کشور است. اگر پاسخی به سخنرانی موسوی خوئینی داده نشد، به این دلیل بود که اولاً اصلاً به گوش کسی نرسید و ثانیاً عملکرد اصلاحطلبان راه هر اعتمادی را بسته بود. وصل کردن این موضوع به مواضع خارجنشینان فقط بزرگنمایی نقش آنان و نادیدهگرفتن دو دلیل اصلی-که هر دو ناشی از خود مجلس ششم و دولت خاتمی بود- است و بس.
گم کردن و نشناختن مخاطب، نتیجهی قطعیاش اشتباه رفتن راه است. آوردن دلایلی است که دلیل واقعی نیستند و پیدا کردن راه حلهایی است که هیچ تأثیری بر هیچ جا ندارند. من فکر میکنم برخلاف دیکتاتوری، که خیلی خوب مخاطبانش را شناخته، دلایل رفتارها را بررسی کرده و میشناسد و بر اساس دادهها و دلایل درست، راه حلهایی مؤثر نیز میدهد و اجرا میکند (از سال 76 تا به حال)، طرف مقابل، از اصلاحطلبان محافظهکار گرفته تا اپوزوسیونهای تندرو، همه بیش و کم در توهم و بر اساس فرضیههایی کاملاً دور از واقعیت برنامهریزی و عمل کردهاند و میکنند. و درد ما همین جاست.
در این باره، مخصوصاً دو پاراگراف آخر، بسیار بیشتر باید نوشت. دلایل مختلفی برای این نظر میتوان آورد و در نهایت، تنها راه حل هم با دانستن و بحث این شرایط ممکن است. برای اینکه مطلب طولانی نشود، باقی نوشته را میگذارم برای فرصت دیگر. منتظر نظرات دوستان هستم.